سدنا حقیقی

سفیر دنیای خیال

سفیر دنیای خیال

من نوشتم باران

او خواند اشک

من نوشتم اشک

او خواند درد...زخم...مرگ

من نوشتم درد زخم مرگ

او خواند مرهم

من نوشتم مرهم

و او آرام خواند "تو"

 

 

کسی روی سنگی نوشته است...من مدام غرق می شوم؟

کسی خارج از آب نشسته است و دست و پا زدن مرا می بیند؟

آری کسی نشسته است...

چون وقتی روی آب معلق می مانم...آواز ملایم کسی را می شنوم..

روی آب معلق می مانم...انگار که روحی در بدنم اسیر نیست

گویی آسمان روی سرم پارچه ای می اندازد مانند آن پارچه ای که روی مرده ای جا دارد...

پارچه ای به رنگ آسمان که پیغام جدایی دارد...

انگار بالاخره آزاد شده ای و می توانی ساعت ها تنها بمانی

تنها از صدایی تورا وادار به بازیگری می کند...درست مثل بازیگر در صحنه تئاتر

تنها صدایی در میان گوشت می رقصد...صدای آرام کیست؟

شاید صدای آرام کسی که نشسته است و به سنگ خیره شده است؛سنگی که رویش کسی نوشته بود"من مدام غرق می شوم"

L

?What song should I share for you

 

 

K

به قول سید علی صالحی..."ما مبتلاء به نوشتنیم"🙂

چقدر قشنگ میگه🦋🥲

J

دلم می خواد شعر بنویسم...احساس میکنم نیم دیگه ای از افکار و احساساتم نیاز دارن که با اشعار توصیف بشن...

اشعاری که از اعماق روح روی کاغذ سفید نقش می بندن...

 

_ژنرال برایتان در نامه قبل ننوشتم چون فکر کردم خسته اید...ولی امروز قلبم از حرف او خیلی خسته شده...ژنرال آنها می گویند زیادی احساساتم را بروز میدهم و بدین خاطر از من متنفرند...غمگینم جون به این خاطر او دیگر مرا دوست ندارد

ژنرال عزیز در جواب نامه ام برایم گفت:

_از دیگران غمگین نشو...تنها هرچه را که احساس کردی برای من بنویس...من احساساتت را می پذیرم و به خوبی از آنها مراقبت میکنم

(نامه اش را بوییدم...همان عطر را که اولین روز برایش هدیه بردم)

 

I

گویی دیشب فرشته ای به بی کران آسمان پرواز کرد و آرزوی انسانی را به گوش اختر و سحاب رساند...

که امروز را به پرتو آفتاب و ابر های کوچک مزین کند...🙂

آنگونه که من انتظارش را می کشیدم🌝🌼

G

شاید آسمون صبح امروز...برام سه شنبه ی قشنگی رو رغم بزنه>>>

🙂🌼💬