می خواستند بال هایم را جدا کنند تا از آبی بی کران بر روی زمین رهایم کنند...؛
روبه فرشته ی کنارم که از میان انسان ها باز گشته بود گفتم:
می خواهم بروم و بین انسان ها عدالت را ... بخشیدن را ... و پذیرفته شدن انسان ها با بال هایشان را به یادگار بگذارم..."
حرفش لبخندم را محو کرد..،
"اگر قلبت را نشکستند و امیدت را زیر پایت نگذاشتند و در مقابل لبخندت دندان های نیششان را نثارت نکردند...آری شاید آن موقع تو موفق شده باشی"
•sedna•
- ۱ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۳۵