سدنا حقیقی

سفیر دنیای خیال

سفیر دنیای خیال

۸ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

روحی خسته بودم در جسمی سنگین و سخت...شاید سختی اش از قلبی می گذشت و اورا نیز کندتر می کرد.

نامه های پوسیده را از پاکت چروکیده بیرون کشیدم و میان دست های مرده ام فشردم.کمی احساس زنده بودن میان نفس هایم پیچید و خیلی زود دور شد.نامه های پوسیده را روی میز ریختم.شمع لحظه به لحظه آب میشد و اشک هایش تمام جاهای خالی آغوشش را پر کرده بودند.یکی از نامه هارا برداشتم تکه های پوسیده ی کاغذ پودر میشدند و درکنار گل های خشکیده آرام می گرفتند.

لابد او هم میان خروار ها خاطره و خروار ها کلام نگفته دفن شده بود.اما نه.او میان خروار ها خاک فرو رفته بود.

این من بودم که لابهلای خاطرات له میشدم.من بودم که در حسرت آغوش کوچکش خورد میشدم.در حسرت یک روز دیگر نفس کشیدنش. حتی.......در حسرت یک روز دیگر دور بودن از او اما در حالی که او زنده است.

نامه ای را باز کردم...بوی نم سیلی محکمی بر صورتم نشاند که اشکم سرازیر شد...اینقدر از دوری ما میگذشت؟به اندازه فاصله خروار ها خاک؟این بود؟

واژگانش یاد اورا بر دوش داشتند.چقدر خسته بودند وقتی می گفتند:

"دلتنگت هستم اما گمان میکنم دیگر مدهوش شدن در چشم هایت سهم من نمی شود...دیگر شمع طاققتش تمام شده...لحظه های آخرش را هم می سوزد...وقتی آخرین قطره ی اشکش را بریزد...ملاقات دوباره ی ما بماند برای دنیایی دیگر در گوشه ی خلوتی از آغوش تو"

شمع آخرین قطره اشکش را ریخت و پرتو لرزانش بر روی نامه ی پوسیده خاموش شد.یادم میماند...ملاقات بعدیمان را یادم میماند.

همه از دزیره فقط راجب به عشق ناپلئون و دزیره می نویسن که همش ۳ یا ۴ صفحه طول کشید..درحالی که ژان باتیست تمام عشق و علاقه اش رو برای دزیره صرف می کرد.

 

من نوشتم باران

او خواند اشک

من نوشتم اشک

او خواند درد...زخم...مرگ

من نوشتم درد زخم مرگ

او خواند مرهم

من نوشتم مرهم

و او آرام خواند "تو"

 

 

کسی روی سنگی نوشته است...من مدام غرق می شوم؟

کسی خارج از آب نشسته است و دست و پا زدن مرا می بیند؟

آری کسی نشسته است...

چون وقتی روی آب معلق می مانم...آواز ملایم کسی را می شنوم..

روی آب معلق می مانم...انگار که روحی در بدنم اسیر نیست

گویی آسمان روی سرم پارچه ای می اندازد مانند آن پارچه ای که روی مرده ای جا دارد...

پارچه ای به رنگ آسمان که پیغام جدایی دارد...

انگار بالاخره آزاد شده ای و می توانی ساعت ها تنها بمانی

تنها از صدایی تورا وادار به بازیگری می کند...درست مثل بازیگر در صحنه تئاتر

تنها صدایی در میان گوشت می رقصد...صدای آرام کیست؟

شاید صدای آرام کسی که نشسته است و به سنگ خیره شده است؛سنگی که رویش کسی نوشته بود"من مدام غرق می شوم"

L

?What song should I share for you