قطار سال
معلم در کلاس رو باز کرد و با لبخند ملایمی وارد کلاس شد.همه ی بچه ها سرجاهایشان نشسته بودند.کسی چیزی نمی گفت.
معلم درس را شروع کرد.بادگرمی که توی حیاط خالی مدرسه می وزید بوی خاک را تا توی کلاس می آورد.تعداد زیادی توی کلاس نبودیم.فقط ۱۱ نفر.آخرین جایی که صدای معلم پایین آمد درس تمام شد.اما به معنی تمام شدن زنگ نبود.بالاخره ۱ ساعت و نیم زنگ کلاس بود.روی میز کنار پنچره نشست و دفتر نمره اش را باز کرد.شوقی برای جواب دادن سوالات نبود.تک تک صدا می زد و بچه ها می ایستادند و جواب می دادند. نوبت به من رسید.یادم می آمد اوایل سال استرس جواب دادن برایم خیلی سخت بود.اما حالا کتاب را از بر بودم.جواب دادم و نشستم.دیگر معلم چیزی برای آموزش قبل از عید نداشت.زنگ تفریح که خورد هیچ صدایی توی راهروی مدرسه نبود.توی راهرو ایستاده بودم.دفتر مدیر...اتاق اجرایی...اتاق بهداشت...ساختمان پرورشی...همه و همه دیگر برای ۲ هفته صدای دانش آموزان را نمی شنیدند.۲ هفته تعطیلی برای عید.
عید می رسد اما خسته است. شاید فقط برای من اینطور باشد.
عمونوروز کمی نیاز به درآغوش کشیده شدن دارد.صدای آواز هایش را از دور می شنوم اما ای کاش نزدیک تر شود.حالا من می خواهم کنار او بنشینم و به قطار سال نگاه کنم که روی ریل دنیا به حرکت در آمده.در کوپه ای خاطره ی آشنایی با بچه های مدرسه.در کوپه ای جدایی از خاطره ها و دوستان مدرسه ی قبلی.کوپه ی دیگری اولین کارنامه ۲۰ کلاس هفتم و شادی اش.کوپه ها زیادند اما من یک کوپه را انتخاب کردم و وارد آن شدم می خواهم از این کوپه از قطار سال چند خاطره به یادگار بردارم.بهایی ندارد زیرا که اینها فقط برای من با ارزش بودند و هستند.
•Sedna•
- ۰۱/۱۲/۲۲
عید خسته است
چون تازه از خواب بیدار شده
کمی حالش جا بیاید
شکوفه هایش باز شوند
تو هم شکفته می شوی
خوشت اومد😍