همون ساعت همیشگی...○•°
برای بار دوم از پنجره بیرون رو نگاه کردم
دوباره قدم های آرومش رو ب سمت دریا هدایت می کرد با لباس های رنگ نسکافه ای اش کنار ساحل نشست و ب موج های آروم دریا ک روح ساحل رو نوازش می کرد خیره شده بود
دیگه تحمل نداشتم سریع ب سمت ساحل رفتم و کنارش نشستم
_این دریا چی داره ک هر روز و شب بهش خیره میشی؟
جوابی نشنیدم
ب چشم های مشکیش خیره شدم و دنباله ی نگاهش رو گرفتم و همونطور ب دریا خیره شدم
سعی داشتم چیزی رو ببینم ک این همه مدت صاحب نگاه خیره ی اون شده بود
صدای گرمش انگار تمام روحم رو از گره ی بین امواج دریا باز کرد و دوباره سرجایش برگرداند
برگشتم و بهش نگاه کردم هنوز هم ب دریا خیره بود
_برای دیدن هرچیزی نیاز نیست مثل ی قواص ماهر توی آب باشی یا مثل یک معلم درس رو از بر
برای درک بعضی چیزا فقط باید مثل ی بچه ی ۵ ساله ک همه چیزو با روحش احساس میکنه رفتار کنی
هنوز گیح بودم و انگار اون هم متوجه بود
+هر روز کنار دریا
ی آدم با لباس نسکافه ای و چشمای مشکی با دفتر توی دستش
سفارش تکراریه قهوه با شکلات تلخ
همش عجیبه
اما اون هر روز همون ساعت بر میگرده اینجا ب امید اینکه دوباره اون از بین موج های دریای بلند بشه و داد بزنه لطفا قهوه ی من دوتا قاشق شکر اضافی داشته باشه
عجیبه اما
اون هر روز همون ساعت اینجا میاد و هر روز میشه شاهد انعکاس نور خورشید توی چشمای تیله ایش بود
اون سعی میکنه فراموشش کنه
ولی هنوز میشه عصاره ی دلتنگی رو توی چشماش دید
و با دور شدن صدا برگشتم و پیرمرد مهربونی ک عصایش را در دستش می چرخاند و از ساحل دور می شد تماشا می کردم و همچنان منتظر برخورد دوباره ی موج ب ساحل ماندم و جملات را مرور می کردم
هر روز کنار دریا
قهوه و شکلات تلخ
لباس نسکافه ای
همون ساعت همیشگی......
•Sedna•
- ۰۱/۱۱/۱۹
از دوره دبیرستان یک جمله از کتاب اینک شوکران یک برای همیشه تو ذهنم حک شده:
این همه چیز در جهان اختراع شد اما هیچ اکسیری برای دلتنگی نیست ...