سدنا حقیقی

سفیر دنیای خیال

سفیر دنیای خیال

۱۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

دربین چهارچوب در ایستادم و دستانم را در جیب شلوارم که با دوخت های کوچک روی پارچه ی قهوه ای رنگی طرح انداخته بود گذاشتم. تصویر خودم را در آینه ی بزرگی که انتهای اتاق او قرار داشت میدیدم. در فکر رفتم. مگر چقدر زمان گذشته است که اینقدر پیر و ضعیف شدم. حالا جای تک تک موهای مشکی صورتم که روزی نشان افتخاری بین دوستانم بود موهای سفیدی را میبینم که حال تنها نشانی برای ناتوانی ام شده بود.

اما دیگر تنها دخترکم در این دنیا برایم مهم بودند. دیگر نمی خواستم خود خواهی که مثل قاتلی زندگی ام را تا مرگ رساند باعث شود تا دخترکم را از خود برنجانم.

مثل همیشه هندزفری صورتی رنگش را در گوش هایش گذاشته بود با آهنگ سر تکان میداد، گویی در اینجا نیست. آهنگش که تمام شد همینطور به اشک هایش که آرام آرام آن هارا پاک می کرد خیره شدم. 

صورت کوچکش را برگرداند انگار که باصدای ظریفی حضورم را احساس کرده باشد. در چشم بهم زدنی از جا پرید و تمام من را در آغوش کوچکش جا داد.

آغوشش مثل خانه ی گرمی بود که برای هر نا آشنایی آشنا ترین بود.

صدایم را ریز گردم طوری که بین من او گم شود.

زمزمه کردم:《 نگران نباش آمدم تا در تمام صدای خنده هایت و در تمام اشک هایت که جان از من میگیرد سهیم باشم. آمدم تا روز و شب بدانی که دیگر از تو دور نخواهم شد. دختر بابا آمدم تا بدانی به اندازه تک تک نفس هایم ارزشمندی》

 

(سدنا حقیقی)

(دانش آموز کلاس ۷/۱)